۱۳۹۱ فروردین ۱۱, جمعه

:: درباره شرکت صدرا که در لیست تحریم ها آمریکا قرار گرفت

خزانه‌داری آمریکا روز چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۱ شرکت صدرا بهمراه ۳ شرکت دیگر و دو نفر از کشتی رانی رژیم را در لیست تحریم ها قرار داد. صدرا نام مخفف شرکت صنعتی دریایی ایران است. که ۱۸/۵۱ درصد سهام آن متعلق به قرارگاه خاتم الانبیاء سپاه پاسدران است. درصد دیگری از سهام صدرا متعلق به “مهر اقتصاد ایرانیان“ است که این موسسه متعلق به بسیج سپاه پاسداران می باشد. قرارگاه سازندگی خاتم الانبیا که شرکت صدرا یکی از شرکت های آن میباشد، در سال ۱۳۶۸ بدستور خامنه ای تشکیل شد . درحال حاضر قرارگاه خاتم الانبیا بیش از چهل هزار نفر از اعضاء سپاه پاسداران را بکارگرفته است وعلاوه برآن ۱۵ هزار نیروی تشکیلات بسیج سپاه پاسداران در ، قرارگاه خاتم الانبیا سازماندهی شده اند. قرارگاه سازندگی خاتم الانبیا در ساخت تونل های متعدد برای سلاح های کشتار جمعی در داخل ایران، و تأمین تامین نیازهای فنی پروژههای اتمی و موشکی فعال بوده است. شرکت صنعتی دریایی ایران (سهامی عام)در سال ۱۳۶۴ با سرمایه اولیه ۱۰۰ میلیون ریال در تهران به ثبت رسیده است. قبل از تصاحب بیش از ۵۱ در صد از سهام آن توسط سپاه پاسداران، در دوره احمدی نژاد، سهام داران مختلفی داشت، مثل شرکت سازمان گسترش، صندوق حمایت و بازنشستگی آینده ساز و ...(که تعداد قابل توجهی از این سهام داران هم در رابطه با سپاه بودند). سپاه پاسداران با خرید بیش ۵۱ سهام آن مدیریت آن در اختیار کامل خود درآورد و مدتی رستم قاسمی وزیر نفت کنونی احمدی نژاد و فرمانده سابق خاتم الانبیا رئیس هییت مدیره صدرا بود. به طور کلی فعالیت‌های صدرا به ۳ بخش مهم تقسیم می‌شود:

۱۳۹۱ فروردین ۹, چهارشنبه

:: عفو بین‌الملل : افزایش شدید اعدام در ایران

عفو بین‌الملل روز سه‌شنبه، ۲۷ مارس (هشتم فروردین)، اعلام کرد که با وجود کاهش تعداد کشورهای مجری اعدام در دنیا، تعداد اعدام‌های ثبت‌شده در سال ۲۰۱۱ میلادی در منطقه خاورمیانه افزایش شدیدی پیدا کرده و بیش از ۵۰ درصد بیشتر شده است. به گزارش بی بی سی، در بیانیه مطبوعاتی عفو بین‌الملل آمده است که اعدام افراد در کشورهایی که در سال ۲۰۱۱ میلادی، مجازات اعدام را اجرا کرده‌اند، "با سرعت نگران‌کننده‌ای" انجام شده است. بر اساس یافته‌های این سازمان در گزارش سالانه مجازات اعدام و صدور حکم اعدام، "تعداد اعدام‌های ثبت‌شده در سال ۲۰۱۱ میلادی در خاورمیانه افزایش شدیدی پیدا کرده و تقریبا ۵۰ درصد بیشتر از سال پیش شده است." عفو بین‌الملل اضافه کرده است که افزایش ۵۰ درصدی اعدام‌ها در منطقه خاورمیانه به کشورهای عراق، ایران، عربستان سعودی و یمن مربوط می‌شود.

۱۳۹۰ اسفند ۲۶, جمعه

:: اظهار رضایت مهندس موسوی از اینکه فرزندان ایستادگی آنها بر مواضعشان را بگوش همدلان رسانده اند

از نکات جدی و چشمگیر نگرانی این دو همراه جنبش مبنی بر رای دادن فرزندانشان بوده بطوری که از آنها پرسیده اند که آیا مطمئن باشیم که رای نداده اید؟ همچنین در پاسخ به نگرانی متقابل فرزندان خانم رهنورد گفته است واضح است که رای نداده ایم. چه چیزی عوض شده است؟ پرسش های مکرر پدر و مادر نشان و دلالت بر خلاف گویی ماموران به آن ها در این زمینه داشته است. * دختران به مادرشان گفته اند که در غیاب شما موارد متعددی از مشکلات ایجاد شده توسط حکومت وجود دارد اما آنها مفتخرند که برای حق اینها را با سربلندی تحمل می کنند. اینکه دربند بودن آنها بهتر از آن آزادی است که در آن مصالحه ای برای نادیده گرفتن حق باشد. * آنها در این دیدار از خانم رهنورد خواسته اند که حداقل بخشی از آنچه که به آنها می رود را بازگو کنند که مادر در جواب آنها گفته، از خدا بخواهید که ما مصداق آیه "إن الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة ألا تخافوا ولا تحزنوا وأبشروا بالجنة التی کنتم توعدون" باشیم. * خانم رهنورد این نکات را در پاسخ به دلنگرانی های اعضای خانواده نیز بیان کرده و گفته است که برای رستگاری شرط هایی در همین آیه هست و آن استقامت و «نه گفتن» به هر قدرتی است و اینکه حاضر نشدن به بندگی غیر خدا سخت است و کار سخت نتیجه اش این پاداش لطیف است. * در این ملاقات محدود خانم رهنورد گفته اند که ماموران می گویند که شما (دختران) فعالیت زیاد دارید و فرزندان نیز با رد اظهارات خلاف واقع زندانبانان گفته اند که ما با توجه به دروغ پردازی هایی که این روزها از هر طرف در جریان است و ابهام در شرایط، با همه سختی هایی که بوده تنها کاری که کرده ایم رساندن بخشی از حرف ها و نظرات شماست که از شایعات جلوگیری کند و یا سلامتی جسمی شما را در همین شرایط غیر قانونی مورد توجه قرار دهد. * مهندس موسوی با تاکید بر اینکه شرایط نگهداری و رفتار با آنها غیر قانونی است و هیچ امنیتی در این شرایط برایشان متصور نیست به دختران خود گفته است: پناه اصلی در هرحال و همیشه خداست. وی همچنین از اینکه فرزندان ایستادگی آنها بر مواضعشان را بگوش همدلان رسانده اند اظهار رضایت کرده و همچنان مسیر پیش رو را با همه سختیهای آن روشنی بخش و امیدوار کننده خوانده است. * در انتهای گفتگو و در حالی‌که ماموران مدام صحبت ها را قطع کرده و می خواستند که مادر و پدر آماده رفتن باشند و مصر بودند که به گوش بچه ها برسانند که هیچ خبری ندهند، میرحسین به کنایه گفته است: اگر ایشان (زندانبان) تا این حد ناراحت است، سکوت خبری شما بیشتر نشان دهنده آن چیزی است که بر ما می رود. * میرحسین همچنین تاکید کرده است: برای خدا و در راه حق باید صبر کرد. نه تنها صبر بلکه باید صبر و گذشت کرد. * هنگام خداحافظی، وقتی که این دو همراه جنبش سبز توسط ماموران برده می شدند، دختران نیز مادر و پدر را به آرامش و صبر فراخوانده و به آنها گفته اند اگر ما مطمئن باشیم که آن چنان که تا امروز ذره ای تردید در این راه نداشته اید، اینهمه سختی را همچنان با قدرت روحی بالا تحمل می کنید، آن وقت ما هم می توانیم این وضعیت بی خبری ها و آزارها را راحت تر تحمل کنیم؛ خانم رهنورد در جواب دخترها گفته اند که نیازی به دلداری به ما نیست. ما خدایی داریم. * این هنرمند برجسته کشورمان سپس با تاکید گفته است که من دختر لرستانم و از آن مهمتر اینکه خود را پیرو حضرت زهرا می دانم و معلم من برای مقاومت در این وضع این چیزها است که در این هنگام ماموران صحبت ها را قطع کردند..

۱۳۹۰ اسفند ۲۳, سه‌شنبه

شور و نشاط انتخابات امریکا را از توهم خارج کرد!

این یکی از حوزه های رای گیری در روز انتخابات مجلس نهم است. شور و نشاط از در و دیوار آن می بارد! رهبر معظیم فرزانه فرموده اند امریکا با دیدن همین شور و نشاط و شرکت مردم در انتخابات از توهم در آمده و دیگر به ایران حمله نمی کند!
عکس را وبسایت دیگربان و در ارتباط با نقش سپاه در حوزه های رای گیری، در روز انتخابات منتشر کرده و این که آنها لیست در دست داشتند و صندوق پر می کردند!

سیمین بهبهانی: سیمین دانشور مونس روزهای سخت من بود!

بدرقه بی شکوه خانم دانشور
از تالار وحدت، بسوی بهشت زهرا

سيمين؛ براى من خواهر نازنينى بود كه در سخت ترين شرايط به او پناه مى بردم. بسيار مهربان بود و هميشه به درد و د لهاى من گوش مى داد. به همين سبب؛ كاملا به خودم حق مى دهم از وقتى اين خبر ناراحت كننده را شنيدم، تا هم اينك؛ با اين چشم ها، كه دكترها تاكيد كرد ه اند نبايد گريه كنم؛ برايش اشك بريزم.
در ميان زنان، بهترين قلم را داشت. بسيار به قلم او علاقه و ايمان داشتم. امروز هم آثار سيمين، اولين انتخاب من است. دلم خواهد عمر تمام نويسندگان مرد و زن و در راس آنان، محمود دولت آبادى دراز باد!
اين اواخر بيمارى او را كم حوصله كرده بود، ولى هر وقت به ديدارش مى رفتم براى من پرانتزى باز مى كرد. ميان كم حوصلگى ها و ناراحتى هايش. حدودا 36 سال با او سابقه دوستى نزديك داشتم!
اطمينان دارم كه سيمين دانشور هيچ وقت از چشم و دل ايرانيان نخواهد رفت و همواره نام و يادش زنده و گرامى خواهد ماند. سيمين فراموش شدنى نيست!
پیک نت 23 اسفند

۱۳۹۰ اسفند ۲۰, شنبه

محمد نوری زاد: اینها نمایندگان واقعی مردم نیستند



شنبه, ۲۰ اسفند, ۱۳۹۰
چکیده : مثل‌‌ همان کاری که صدام می‌کرد و به‌‌ همان چیزی که از پیش مشخصش کرده بود دست می‌یافت. درحقیقت ما با ضرب و زور، جماعتی را به اسم نماینده به مردم حقنه کرده‌ایم و حالا با سماجت ازمردم می‌خواهیم بخاطر واگشایی مجلسی با این کیفیت، پابکوبند وشادمانی کنند. واین البته قبول می‌فرمایند که شدنی نیست. منظورم این است که خدای متعال یک خصلتی دربنی بشربه ودیعه نهاده که با آدمهای عاریتی حال نمی‌کند. واین بازالبته تقصیرما نیست. به‌‌ همان ودیعهٔ الهی مربوط است....

محمد نوری زاد نویسنده و فیلمساز دفاع مقدس در نامه ای با اشاره به مساله انتخابات نوشته است: نمایندگان این دورهٔ مجلس، بدیهی است که نمایندگان واقعی مردم نیستند. شأن فضائلشان‌‌ همان شأن گل یا پوچی است. که بود ونبودشان تنها به پرکردن فضای پوک مجلس محتضر می ارزد. این را منِ منتقد نمی‌گویم. عقل جمعی و تعریف رایج انتخابات می‌گوید.
وی با انتقاد از نحوه برگزاری انتخابات می نویسد: این واقعی بودن نباید «نمایشی» باشد. مثل‌‌ همان کاری که صدام می‌کرد و به‌‌ همان چیزی که از پیش مشخصش کرده بود دست می‌یافت. من می‌گویم: ما با ایجاد تنگناهای بسیار، همهٔ کارآمدان ومنتقدان وخیرخواهان جامعه را به اسم‌های مختلف وبه بهانه‌های گوناگون ازمدارحضوردرانتخابات بیرون راندیم. ماندند جماعتی که باب میل ما هستند. مطیع وحرف گوش کن ومجیزگوی. برگزاری انتخابات درمیان این جماعتِ نرم و بی‌تپش که انتخابات نیست. شیریا خطی است به معنی اینکه: فعلا توبیا وتوبمان. بویژه با راندن ودورساختنِ هرمعترضی که بتواند به همین شیریا خط نمایشی ما سربکشد وازمیزان استقبال مردم خبربگیرد، وهمچنین تسلط دربست وبی خلل ما به زیروبالای انتخابات، داستان اعلام نتیجهٔ نهایی را نیز به قدرواندازهٔ کرم خودما بند می‌کند. و نه به آنچه که رخ داده.
در این نامه که در هشت قسمت مجزا تهیه شده، مسایل مختلفی مورد بررسی قرار گرفته است.
پیش از این محمد نوری زاد هر جمعه برای رهبری نامه می نوشت. اما هفته گذشته در بیست و پنجمین نامه خود اعلام کرد که این آخرین نامه او به رهبری است.
در این نامه وی به دیدارش با حسین زمان، شرکت در عروسی خانواده محمد توسلی، رای دادن خاتمی و حسادت های به اصغر فرهادی پرداخته و اظهار امیدواری کرده است که یک روز خوب می آید.
وی در مورد رای دادن خاتمی با ابراز گلایه از این حرکت می نویسد: ما چه از خاتمی آزرده خاطر باشیم و چه نباشیم این مهم را نباید از ذهن خود دوربداریم که او در معادلات سیاسی کشورمان سهم عمده‌ای داشته و دارد. نکند بخاطر شرکت او در انتخابات اخیر، یکسره از او دل بکنیم و بی‌اعتنا از مناسبات پس پرده‌ای که خاتمی را تا پای صندوق رأی برده است، روی به انشقاق و گسست بریم و جمعیت خود را به سرگردانی ترغیب کنیم. همین!
متن کامل این نامه که در وبسایت این نویسنده آمده است به شرح زیر است:
یه روز خوب میاد!
یک: زمان و زمانه
می‌گفت: بچه‌ها کسالت داشتند. بُردمشان دکتر. نسخه نوشت. رفتم داروخانه. شلوغ بود وآسیاب به نوبت. نسخه‌ها را دادم و خود به انتظار نشستم. کمی گذشت. دوستی که نسخه می‌پیچید صدا زد: زینب زمان. رفتم جلو و گفتم: بله، مرد نگاهی به من کرد و دارو‌ها را به دستم داد. کمی دیگر گذشت. همو صدا زد: ابوذر زمان، رفتم جلو و رخ در رخ او قرار گرفتم. نگاهی به قد و بالای من کرد و گفت: نکند خودت هم حسین زمانی! گفتم: درست حدس زدید. من «حسین زمان» هستم.
«چهرهٔ درون» هر یک از ما، ‌گاه در سایهٔ «چهرهٔ بیرون»مان به محاق می‌افتد و فرصتی برای تجلی و خودنمایی و عرض اندام نمی‌یابد. ‌ای بسا درون هیولاگون یکی از ما در پس چهرهٔ فرشته گونی که از خود آراسته‌ایم به حیاتی پنهان و مستمر مشغول باشد. و یا بالعکس، یکی از ما پاک و بی آلایش و خواستنی باشد اما دیگرانی که مشتاق ما نیستند، چهرهٔ بیرون ما را نادرست و سر به هوا تبلیغ کنند.
«حسین زمان» از گونهٔ دوم است. که پاک و بی‌آلایش و خواستنی است اما آنانی که مشتاق او نبوده و نیستند، از او چهرهٔ دیگری برآورده‌اند. حسین زمان به شوق انقلاب و مردم، درس و آینده را‌‌ رها می‌کند و از آمریکا به ایران بازمی گردد و یکسره به صف جوانانی می‌پیوندد که برای دفاع از سرزمینشان به صف شده بودند. استعداد و دانش فراوان او از یکسوی و صفای درون او از دیگر سوی خیلی زود او را در دل هم رزمانش جای می‌دهد. ومی شود: فرمانده و مسئول. و یک به یک پله‌های مسئولیت را در همان سنین جوانی در سپاه آن روزگار بالا می‌رود.
خودش می‌گوید: آن روزی که به جرم دخالت در سیاست به زندان و به اخراج از سپاه محکومم کردند و با وساطت فرماندهان ارشد، و با نگاه به سابقهٔ درخشانم محترمانه بازنشسته‌ام کردند، ردهٔ تشکیلاتیِ من، سرلشکری بود.
آنچه که حسین زمان به زبان نیاورد و من آن را دریافتم، این بود که او نمی‌توانست یکی از فربگان بالانشین سپاه باشد که اکنون سر در اموال مردم فرو کرده‌اند. او بخاطرهمان درون پاک و ناب و خواستنی‌اش نمی‌توانست یک پایش را در مجلس و دولت و پستوهای اطلاعاتی محکم کند و یک پای دیگرش را در اسکله‌های قاچاق.
حسین باید از مدار بالانشینان کنارگذارده می‌شد. آن بالا‌ها جای او نبود. بالایی‌ها به کارهای مهمی چون: به زیربغل زدن سهام مخابرات، و ورود به مسائل اطلاعاتی و امنیتی، و ورود به حریم خصوصی و شنود مکالمات مردم، و مچاله کردن سیاست، و مشارکت و گروکشی در دولت، و افزودن به شمارگان اسکله‌های قاچاق، و پیمانهای بدون مناقصه، و دلارهای نفتی مشغول بودند و حسین زمان کسی نبود که با آنان همراهی کند.
درهمان سال‌ها حسین زمان با صدای زلال خود، روح جوشن کبیر و دعای کمیل را بر می کشید و به جان مخاطبش در می انداخت. همین صدای زلال، او را به وادی موسیقی کشاند. موسیقی پاپ. یک پاسدار رده بالای سپاه و موسیقی پاپ! حساسیت‌ها بالا گرفت. او باید رانده می‌شد. و: رانده شد. به کجا؟ به هر کجا که ریختش را نبینند. و حسین زمان که حالا مهندسی کارآمد و با تجربه بود، به تدریس در دانشگاه روی برد. او اکنون سالهاست که به دورازهمهٔ حساسیت‌های بالانشینان در جزیرهٔ کیش، به تدریس مشغول است. تدریس، آنهم به زبان انگلیسی.
دارایی‌های او بسیار در دسترس‌اند: گذشته‌ای پاک وغرورآفرین در سپاه، خانه‌ای و خانواده‌ای کوچک اما سر در آسمان پاکی‌ها فرو برده. با آلبوم‌هایی که هر یک غوغایی از ظرافت‌های موسیقایی با آنهاست. آلبوم‌هایی که هر کدام تصنیف‌های شوق انگیزی با خود دارند و صدا و سیما به دستور شخص آقای رییس انتشار آن‌ها را رسماً ممنوع کرده است.
می‌گوید: من و همسرم آنقدر با روح انقلاب جوش خورده بودیم که مراسم ازدواجمان را در مسجد محل برگزار کردیم. بنده خدایی که به مسجد آمده بود تا نماز بخواند، بخیال اینکه ما مجلس ختمی آراسته‌ایم، شیرینی‌ای از بساط ما برداشت و گفت: خدا رحمتش کند.
زمان می‌گذرد و در وقایع همین دوسال گذشته او را و خانواده‌اش را به جرم اغتشاش دستگیرمی کنند و به‌‌ همان مسجد یا مسجد مجاور می‌برند. جوانکی تفنگ به دوش به حسین قراول می‌رود که: تو کجا بودی آن روز که جوان های ما با دشمن جنگیدند و بخاک افتادند؟!
حسین زمان را من خیلی دیر شناختم. اما خدای را سپاس که سرانجام، با گوشه‌هایی از چهرهٔ درون او آشنا شدم. او را پاسداری پاک یافتم. از جنس‌‌ همان پاسدارانی که رفتگانش همت‌ها و باکری‌ها هستند و ماندگانش علایی‌ها. پاسدارانی که دستشان نه به خون مردم آلوده است و نه به پول‌های غارت شده از مردم. پاسدارانی که پاک و شریف و خواستنی‌اند. مردمی‌اند. و در کنار مردم که می‌ایستند، از بساطی که جماعتی از ابن الوقت‌ها به اسم سپاه گسترانیده‌اند، سر به زیر و شرمسارند.
پیشنهاد می‌کنم بار دیگربه صدای زلال حسین زمان که تجلی گر زلالیت درون اوست، گوش دل بسپرید.
دو: کجایی آزادی!
به یکی ازهم بندی‌های خود در یکی ازسلول‌های ۲۰۹ زندان اوین آموختم که برای نوشتن بر دیوار سلول می‌تواند از درپوش آلومینیومی ظرف‌های ماست استفاده کند. من خود پیش چشم او ازهمان درپوش آلومینیومی قلمی ساختم و درشت نوشتم: «الملک یبقی مع الکفرولا یبقی مع الظلم». و او، که چشم به راه اعدام خود بود نوشت:‌ای آزادی کجایی!؟
این روز‌ها بیش از دوسال ونیم از زندانی شدن بی‌دلیل جوانانی چون مجید درّی و مجید توکلی و عماد بهاورمی گذرد. جوانانی که نهایتاً می‌شد با اخذ یک تعهد نامه آنان را به سرکلاس درسشان فرستاد و با زندانی کردنشان، از آنان، کینه ورزانی رام نشدنی برنیاورد.
مجید درّی اکنون در زندان بهبهان زندانی است. به جرم‌های خنده داری ازقبیل اقدام علیه امنیت ملی و تبانی وشرکت دراجتماعات غیرقانونی. من می‌گویم: حکومتی که تن آمریکا و هفت پشت او را لرزانده، حکومتی که الگوی حرکت‌های اسلامی در منطقه است، حکومتی که همهٔ کفر در برابر اقتدارش به زانو در افتاده‌اند، حکومتی که خواب راحت را از چشم جهانخواران ستانده، حکومتی که پشتش به خدا و موشک‌های شهاب و پاسداران و بسیجیان جان بر کف گرم است، حکومتی که برای آیندهٔ جهان و بشریت طرح و برنامه دارد، آخر چرا باید نگران پیامک‌ها و ایمیل‌های مردم باشد و برای صیانت از آسیب‌های اینترنتی یک تشکیلات بسیار مقتدرانه عَلم کند؟ جز اینکه باور کرده که: مردم تونس با همین اینترنت همدیگر را خبرکردند و با افزودن آگاهی‌های اجتماعی و سیاسی، حاکم مستبدشان را فراری دادند؟
من می‌گویم: راه برآگاهی مردم نمی‌توان بست. و البته ما اگر در مسیر آگاهی مردم سنگ اندازی کنیم، گر چه بتوانیم یک چند وقتی بر خر مراد بنشینیم و خوش باشیم اما خواه ناخواه،‌‌ همان جهلِ منتشرشده، و همان سنگ‌های پیش پای آگاهی، دست به گلوی ما می‌برند و کار ما را می‌سازند. این‌ها که من می‌گویم، سنت‌های حتمی و تاریخی‌اند.
راستی چرا نگویم: من رنج می‌برم وقتی مجید درّی را در زندان بهبان، دو سال و نیم زندانی می‌بینم، بدون یک روز مرخصی حتی، و آدمهای آسیب زایی چون محمدرضا رحیمی و احمدی‌نژاد و جنتی و سید احمد خاتمی و علم الهدی و شیخ صادق لاریجانی را که بر مسند بسیاری از فرصت‌های مادر مردهٔ این مردم خیمه خوابانده‌اند و ضایعه پشت ضایعه پدید می‌آورند و از سفره‌ای که سیر از او می‌خورند، سیر نیز نمی‌شوند.
انصاف هم خوب چیزی است. یک لحظه تجسم کنید آن کسی که دو سال ونیم بدون مرخصی زندانی است و اسمش مجید درّی ومجید توکلی است، فرزند پدر و مادری است که عاطفه دارند. انسان‌اند. خدایی دارند. حقوقی دارند که ما لاجرعه آن حقوق را سر کشیده‌ایم.‌ ای امان از فردا. ما که مقتدر و بی‌شکستیم، چرا باید از یک جوان مثل مجید درّی و مجید توکلی بترسیم؟ از آن‌ها ترسیدیم، از پیامک و ایمیل مردم چرا می‌ترسیم؟ بیش ازدو سال و نیم زندان؟ بدون یک روز مرخصی؟ ما با این تحکم‌های خشن چه چیزی را ثابت می‌کنیم؟ اقتدارمان را؟ بله؟ اقتدارمان را؟ اقتدار آنجاست که: حاکمانی نه بر ترس، بل بر فهم مردمان حکومت کنند. و اگر به توفیق همه جانبهٔ خود بسیار محتاجند: بر دلشان. یک جوان، دو سال نیم زندان، بدون یک روزمرخصی! عجب اقتداری!
سه: تنهایی خوف انگیز
باورکنید من وقتی عکس‌های جماعتی از نام آشنایان و مسئولان را در حوالی سال های انقلاب می‌بینم، تنم می‌لرزد. همهٔ آنانی که در انقلاب و پیروزی آن نقش داشته‌اند، یا به مرگ طبیعی و مرگی مشکوک مرده‌اند، یا به اسم جاسوس و منافق و عملهٔ استکبار اعدام شده‌اند و فرارکرده‌اند، یا عطای ماندن را به لقای ما بخشوده‌اند و راهی خارج شده‌اند، یا به اسم بریده و منافق و فتنه گرو بی‌بصیرت از گردونه‌های مسئولیت کنار گذارده شده‌اند، یا به اسم عاملین فتنه به زندان و در به دری گرفتار آمده‌اند، یا خود به انزوا در افتاده‌اند و ما را با همهٔ آینده‌ای که برای بلعیدن ما دهان گشوده تنها گذارده‌اند.
خوب که نگاه می‌کنم می‌بینم شخص رهبر با جماعتی قلیل تنها مانده است. درست دراوضاع و احوالی که «دشمن قدار» به تعبیر خود رهبر، در آن سوی غفلت ما مترصد یک فرصت مغتنم است. این تنهایی اولین عارضه‌اش سرکوب اعتماد بنفس جامعه‌ای است که به شدت نیازمند اعتماد بنفس است. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، یک خانه در میان به مردمی برمی خوریم که یا یکی ازعزیزانشان را اعدام و بی‌آبرو و متواری ساخته‌ایم، یا به زندانشان درانداخته‌ایم، یا کاری کرده‌ایم که به مرگ ناگهانی وسرنگونی عاجل ما مشتاق باشند.
یک بار با دقت به عکس‌های آن دوران نگاه کنیم و به این پرسش ساده پاسخ دهیم که: چه کسی و یا چه کسانی از تیرهای تهمت و نفرت و دسیسه‌های دلخراش ما جان سالم بدر برده‌اند؟ آنان که ما بر اسمشان خط کشیده‌ایم آیا چه سبقه‌ای داشتند و اینان که مانده‌اند چه وزن و چه ملاطی دارند؟
شرمنده‌ام که بگویم: جای همهٔ آنانی را که مرده‌اند و کشته شده‌اند و به تهمت‌های درست و نادرست ما رانده و زندانی شده‌اند، جماعتی از پاسداران و روحانیان اطلاعاتی و امنیتی و آدمهای کم بنیه پرکرده‌اند. و این،‌‌ همان بُهت بزرگی است که ما را به سمت جامعه‌ای شبیه کرهٔ شمالی وشورویِ سابق شتاب می‌دهد. و البته فرشِ سرنوشت همانان را نیز پیش پای ما پهن می‌کند.
چهار: دربارهٔ خاتمی و کاری که کرد
ابتدایی‌ترین حسی که از کار آقای خاتمی در آن روستای دماوند به جان آدمی چنگ می‌برد این است که او را از گردونهٔ اعتماد خود به دور اندازیم و او را با سرانجامی که منفک از مردم معترض برای خود رقم زده است تنها گذاریم. خاتمی در آن روستا به آرمان‌ها وخواست مردمی که برای تغییر ساحت‌های نادرست این نظام خون داده‌اند و آسیب دیده‌اند، جفا کرد و خواه ناخواه آسیب‌ها و خسارت‌های فراوانی را، هم برخود و هم برهمان خواست‌ها روا داشت.
اگر این حس ابتدایی را ورق بزنیم به این توجیه درست یا نادرست دست می‌یازیم که او: برای بقای این نظام و پرهیز از روزهای تلخ و پرآشوب، نیازمند یک باب گفتگو بوده است. این باب گفتگو را اگر حاکمیت از او دریغ می‌کند چرا خود او این در را به روی خود و به روی مردمی که معترضند ببندد؟ از این منظرکه به آن روز خاتمی در آن روستا بنگریم، باید به او و به میزان دوراندیشی او حق بدهیم. گر چه من خود شخصاً کار او را نپسندیدم و با اعتنا به روزهای پیشینی که او همچنان بر پرهیز از حضور در روز انتخابات پای می‌فشرد، رویه‌های دیگری می‌توانست پیش آورده شود، اما با اینهمه باید باور داشت که خاتمی محل مراجعه و دلبستگی مردمان بسیاری است که هنوز و همچنان روی به او دارند و چشم به راه جسارتی و خیزشی از او روزشماری می‌کنند.
من می‌گویم: ما چه از خاتمی آزرده خاطر باشیم و چه نباشیم این مهم را نباید از ذهن خود دوربداریم که او در معادلات سیاسی کشورمان سهم عمده‌ای داشته و دارد. نکند بخاطر شرکت او در انتخابات اخیر، یکسره از او دل بکنیم و بی‌اعتنا از مناسبات پس پرده‌ای که خاتمی را تا پای صندوق رأی برده است، روی به انشقاق و گسست بریم و جمعیت خود را به سرگردانی ترغیب کنیم. همین!
پنج: داستان حسادت‌های ریشه دار
معمولاً این مثل در میان هنرمندان رواج دارد که «حسادت هنری» با زندگی هنرمندان امتزاج دارد. آنان باهمهٔ تعارفاتی که برای هم ردیف می‌کنند، از توفیق دوست جانی خود نیز رنج می‌برند و به سرنگونی هنری او مشتاق ترند. این حسادت هنری اگر در میان هنرمندان با طیفی از رنگین کمانی حس و حال آنان پذیرفتنی باشد، از جانب دولتمردان ما پذیرفتنی که نیست، زشت نیزهست.
توفیقات جناب اصغرفرهادی در مجامع هنری جهان، آنچه که در ظرف مدنیت ما نهاد، فهم و هنر و درخشش برای کشورمان است، و آنچه که در کاسهٔ مسئولان ارشاد و سیاسیون دولتی و وجیزه‌های فرمایشی آنان نهاد،‌‌ همان حسادتی است که اگر تاییدش کنند به جان کندن خودشان می‌انجامد و اگربی خیال از کنارش عبورکنند، به فرسودن و تباه شدن خودشان در مجامع هنری می‌انجامد.
با اینهمه، ظهورفرهادی در این سطح، آن سوتر از آزردگی بی‌دلیل جماعتی از دولتی‌ها وهنرمندان دولتیِ ما، ظهورعزت و سربلندی برای همهٔ ایرانیان است. قرار نبوده و نیست که عزت و سربلندی همچنان بلوکهٔ خاندان خودی باشد. فردی همچون فرهادی نیز که بزعم ما یک ناخودی است می‌تواند برای وطنش شکوه و شرم و شوق بیافریند. با آنکه معتقدم فرهادی بسیار بیش تراز بسیاری ازخودی‌ها برای ما سرفرازی آورده است. و من‌ای خدا چه رنجی می‌برم از این داستان انشقاق گرِ خودی و ناخودی.
فرهادی و اندیشهٔ مبارکش، برای ما احترام پدید آورد. همچنانکه ورزشکاران ما آنگاه که درعرصه‌های جهانی می‌درخشند و شوق جانانه‌ای به لایه‌های عاطفی و غرور آحاد جامعه می‌دوانند، درخشندگی فرهادی نیز به جان افسردهٔ فرهنگی ما انرژی زایدالوصفی تزریق نمود. بسیار بیش از آنچه که همهٔ هیمنهٔ دستگاهی چون وزارت ارشاد و تبلیغات اسلامی از عهده‌اش برآیند.
فرهادی فرزند ایران و فرزند زمانهٔ خویش است. استادی او علاوه بر اشراف هنری‌اش که همچون یک بافندهٔ زبردست قالی، تار و پود اثرش را به هم تنیده و نقشی بی‌بدیل پدید آورده، در این است که در مخمصهٔ ممیزی‌های تمام نشدنی و رایج هنری ما، به خلق این اثر بدیع توفیق یافته است. به امید روزی که فرهادی به میهنش بازآید و وزیرارشاد به نمایندگی از طرف کوچک و بزرگ این مردم دستش را ببوسد. مثل بوسه‌ای که ما بردست و بازوی رزمندگان سال های دفاع مقدس خود می‌زدیم و با جان و دل پاسشان می‌داشتیم.
شش: شیر یا خط!
ما قرار است با انتخابات چه چیزی را به خودمان و به دنیا بفهمانیم؟ لابد اینکه: مردمان ما بر چند و چون مقدرات قانونی خویش مستقرند و با اشراف برقانون، مسیر حرکت کشور خویش را خود تعیین و ترسیم می‌کنند. خوب، بسیار خوب، منتها این انتخابات یک دورخیز کلی دارد و یک کنایهٔ جزیی. دور خیز کلی‌اش این است که نمایندگان واقعیِ مردم – بله، نمایندگان واقعی مردم – به مجلس راه یابند. و کنایهٔ جزیی و بطئی‌اش این است که: این واقعی بودن نباید «نمایشی» باشد. مثل‌‌ همان کاری که صدام می‌کرد و به‌‌ همان چیزی که از پیش مشخصش کرده بود دست می‌یافت. من می‌گویم: ما با ایجاد تنگناهای بسیار، همهٔ کارآمدان ومنتقدان وخیرخواهان جامعه را به اسم‌های مختلف وبه بهانه‌های گوناگون ازمدارحضوردرانتخابات بیرون راندیم. ماندند جماعتی که باب میل ما هستند. مطیع وحرف گوش کن ومجیزگوی. برگزاری انتخابات درمیان این جماعتِ نرم و بی‌تپش که انتخابات نیست. شیریا خطی است به معنی اینکه: فعلا توبیا وتوبمان. بویژه با راندن ودورساختنِ هرمعترضی که بتواند به همین شیریا خط نمایشی ما سربکشد وازمیزان استقبال مردم خبربگیرد، وهمچنین تسلط دربست وبی خلل ما به زیروبالای انتخابات، داستان اعلام نتیجهٔ نهایی را نیز به قدرواندازهٔ کرم خودما بند می‌کند. و نه به آنچه که رخ داده.
پس نمایندگان این دورهٔ مجلس، بدیهی است که نمایندگان واقعی مردم نیستند. شأن فضائلشان‌‌ همان شأن گل یا پوچی است. که بود ونبودشان تنها به پرکردن فضای پوک مجلس محتضرمی ارزد. این را منِ منتقد نمی‌گویم. عقل جمعی و تعریف رایج انتخابات می‌گوید.
درحقیقت ما با ضرب و زور، جماعتی را به اسم نماینده به مردم حقنه کرده‌ایم و حالا با سماجت ازمردم می‌خواهیم بخاطر واگشایی مجلسی با این کیفیت، پابکوبند وشادمانی کنند. واین البته قبول می‌فرمایند که شدنی نیست. منظورم این است که خدای متعال یک خصلتی دربنی بشربه ودیعه نهاده که با آدمهای عاریتی حال نمی‌کند. واین بازالبته تقصیرما نیست. به‌‌ همان ودیعهٔ الهی مربوط است.
هفت: باجناقی با کفش‌های کتانی
دیشب عروسی بود. عروسی خوبان. عروسی نبود. یک فیلم خوب و خوش ساخت بود گویا. به قول یکی از جوانان مجلس، می‌شد اسم این فیلم را «باجناقی با کفش‌های کتانی» نهاد. که عروس، دختر جناب مهندس محمد توسلی بود. و داماد، از طایفه‌ای که مستحق این عروس و خانوادهٔ سرشناسش می‌نمود. پدرعروس اما ماه‌ها در زندان بود. با آن کهولت سن. و با سوابقی که داشت. اولین شهردارتهران بعد از پیروزی انقلاب. والبته با طعمی اززندانهای زمان شاه. وزندانهای اسلامی ما. جرمهای زمان شاه اگربراندازی بود، جرمهایی که ما برای او تراشیده بودیم، مضحک تراز مضحک بود: امضای یک بیانیه!
خوشبختانه این حداقل عقلانیت از زندانبان ما زدوده نشده است که به این پدر اجازه ندهند دوساعت مانده به مراسم به مجلس عروسی دخترش نیاید. آمده بود. دوساعت مانده به مراسم از زندان آزادش کرده بود. البته چهل و هشت ساعته. که سر ساعت هشت صبح شنبه برمی گردی. پدرعروس، مهندس محمد توسلی، با چهره‌ای که درون بی‌آلایشش دراو موج می‌خورد به میهمانان خوشامد می‌گفت. باهمان خوی خیرخواهی و وِزانت بزرگان نهضت آزادی. که بزرگان نهضت آزادی نیز در این مجلس بودند. از پیر تا جوان.
عروس نیز عجبا که ماههای طولانی زندانی کشیده بود. وهنوزنیز باید گوش به زنگ زندان باشد. که بیا و مابقی دوران محکومیتت را بگذران. عروس اما‌‌ همان بود که خبر زیرگرفتن آن اتومبیل نیروی انتظامی را و کشته شدن یکی از مردم معترض را به گوش جهانیان رسانده بود. جای آن راننده و آن قاضی خالی. راننده‌ای که آدم کشته بود و اکنون آزاد بود، و قاضی‌ای که دست به زندانی کردنش روان است و همچنان با چرخش قلمش بی‌گناهان را به زندان درمی افکند و بهشت برین را نیزهمو زن مجاهدهٔ خود نمی‌پندارد.
باجناق داماد نیز زندانی بود. جناب مهندس فرید طاهری. من اما توفیق این را داشتم که در زندان اوین یک چند وقتی از فهم و ادب فراوان او ارتزاق کنم. دیشب ناگهان خبر درگرفت که فرید نیز در راه است.‌ای عجب! چه می‌شنویم؟ من چقدرمشتاق این لحظه بودم. که فرید را ببینم و برای لحظه‌ای هم که شده از تماشای ادب فراوانی که در حرکات وگفتارو اندیشهٔ او خانه کرده بود، محظوظ شوم. گفتند از زندان به منزل رفته تا لباس عوض کند و به مجلس عروسی بیاید.
تا اینکه: فرید آمد. باجناق آمد. باجناق باکفش‌های کتانی آمد. و با رویی گشاده و ادب فراوان و اشک‌هایی که برای هالهٔ سحابی رو به شوهر هاله فرو ریخت. چه آرامشی در صورت این مرد بود. ومن محو تماشای او بودم. خدایا تو خوب می‌دانی دماوند را از کجا برآوری. من دماوند را در برابر این محفل ساده و صمیمی و پاک، حقیریافتم. جالب آنکه باجناق، برای تعویض لباس به خانه رفته بود اما بعد از تماشای قد و بالای خانه، متعمدانه با‌‌ همان لباس زندان و با‌‌ همان کفش‌های کتانی به مجلس عروسی آمده بود. جای عماد بهاور و خیلی‌های دیگردراین مجلس خالی می‌نمود.
من هیچگاه طرفدارهیچ حزب و دسته‌ای نبوده‌ام. هرگز. اما چرا طرفدار ادب و انصاف و خیرخواهی هر جماعت و هرانسانی که علَم انسانیت برافراشته نباشم؟ بویژه هموطنانم. و بویژه آنانی که این روز‌ها زندانی جفا‌ها وکینه ورزی‌های شخصی مایند.
هشت: یه روزخوب میاد!
ای خدا، روزی درهمین نزدیکی‌ها، مردمان ما نخواهند ترسید. نویسندگان وهنرمندان ما نخواهند ترسید. نمایندگان ما نخواهند ترسید. و بجای همهٔ آنانی که نخواهند ترسید، دزدان درهرلباس، چه سپاهی وچه اطلاعاتی، چه روحانی و چه غیرروحانی خواهند ترسید.
روزی در همین نزدیکی‌ها، مجلس، ازشأن سرنگونِ فعلی‌اش، به شأن «عصارگی فضائل مردم» باز خواهد رفت. و نمایندگان، بجای ترس و جهل، فهم را برخواهند کشید.
روزی در همین نزدیکی‌ها نمایندگان نترس ما، ویژه خواران و سپاهیان قاچاقچی را، وهیولا‌ها ونامحرمان اطلاعاتی را شناسایی خواهند کرد، وپس از سپردن آنان به دست یداللهی قانون، دستگاههای مخوف پس پردهٔ آنان را متلاشی خواهند کرد.
روزی درهمین نزدیکی‌ها،‌ ای خدا، بانوان بی‌حجاب و فهیم ما، شانه به شانهٔ بانوان فهیم و با حجاب ما، به مجلس ملی ما راه خواهند یافت. و برای همیشه، نکبت اجبار را ازساحت دین به نمایش خواهند گذارد. چه می‌گویم؟ روزی در همین نزدیکی‌ها، ازهمان تریبون مجلس، کمونیست‌های خوب سرزمینمان ایران، برای احقاق حقوق همه، بویژه برای حقوق خدا باوران گریبان خواهند درید.
روزی درهمین نزدیکی‌ها، تنِ اطلاعاتی‌ها وتن پاسداران خاطی ما، ازافشای خطا‌هایشان خواهد لرزید. چراکه نمایندگان راستین ما، به هزارتوی آنان اشراف خواهند ورزید و با افشای هرخطا، باعث و بانی‌اش را به چوب قانون خواهند سپرد.
روزی درهمین نزدیکی‌ها،‌ ای خدا، دزدان در هر لباس، چه خودی چه ناخودی، از ترس نمایندگان شجاع ما به هزار سوراخ خواهند خزید. و دست کاوشگرقانون، با اقتدار آنان را از سوراخ‌های اختفا بیرون خواهد کشید. این شعارنکبت بار «به دزدی‌های من و دوستانم کاری نداشته باش تا به دزدی‌های تو و دوستانت کاری نداشته باشم» خاک خواهد خورد و بجای آن شعار «من دوست و دوستدارتوأم تا جایی که خطا نکنی. که اگر خطا کردی همین منی که دوست توأم با بند بند قانون در برابرت خواهم ایستاد. تو نیز اینچنین باش با من» برپیشانی مجلس و احزاب ما خواهد نشست.
روزی درهمین نزدیکی‌ها، هرگز، فرد بی‌مایه و بی‌تجربه‌ای از صدفرسنگی مسندهای دستگاه قضا عبور نخواهد کرد. تا از ترس افشای پروندهٔ برادرانش، به دزدان پرونده ساز کرنش کند. روزی که دستگاه قضا، با علم وانصاف وعدالت وآزادی آشتی خواهد کرد. و پوسیدگان و رابطه بازان از زیر و بالای مسندهای آن بیرون رانده خواهند شد.
روزی درهمین نزدیکی‌ها، جوانان ما، جوانی خواهند کرد. و جام نشاط را، و آزادی و امنیت را، با تمام گوارایی‌اش سرخواهند کشید. روزی که جوانان ما ما را خوهند بخشود. وبا ما آن نخواهند کرد که ما با آنان کردیم.
روزی درهمین نزدیکی‌ها، روحانیان عتیقه و دخالت گر و آسیب زای ما به انزوا فرو خواهند شد، و روحانیان پاک نهاد ما بر منبرهای درایت خواهند نشست و قفل سخن را خواهند شکست. روزی که روحانیان آزادهٔ ما، برای زخم دل نسل‌های آزردهٔ ما خواهند گریست. و پیش پای آسیب دیدگان ما به زانو در خواهند نشست و طلب بخشایش خواهند کرد. و ما برای روحانیتی که در این ملک به خاک افتاده و از گردونهٔ اعتبار دورمانده، راه خواهیم گشود. روزی که دین، از دست دخالت‌های کودنانهٔ ما و از دست بی‌کفایتی‌های مکرر ما نفس راحت خواهد کشید و در جایگاه بایسته‌اش جلوس خواهد کرد.
روزی در همین نزدیکی‌ها، علم، به محافل علمی ما راه خواهد یافت. و دانشگاههای ما با علم و تحقیق و تجربه خواهند آمیخت. روزی که جوانان تیزهوش ما آبروی ازدست رفتهٔ علمی ما را نه دریکی دوشاخهٔ نمایشی، بل در تمامی رشته‌ها و شاخه‌ها باز خواهند آورد.
روزی در همین نزدیکی‌ها، سفرکردگان و قهرکردگان و نخبگان به میهنشان ایران بازخواهند گشت و ریسمان بازسازی این سرزمین زخمی را به دست خواهند گرفت.
روزی درهمین نزدیکی‌ها، میلیارد‌ها پول بی‌زبان مردم را به اسم یارانه، به جای اینکه خرج حق السکوت ندانم کاری‌های خود کنیم و مفت ازکفَش بدهیم، در مسیراحیای زیر ساخت‌های اقتصادی کشور سرمایه گذاری خواهیم کرد و نرم نرم نکبت بیکاری را از سروروی جامعه خواهیم روفت.
روزی درهمین نزدیکی‌ها، راه را بررواج اعتیاد خواهیم بست وبه صورت آنانی که درهرلباس از ترانزیت مواد مخدر میلیارد‌ها دلار به جیب زده‌اند تف خواهیم کرد.
روزی در همین نزدیکی‌ها، ارادتمندانه به خانواده‌های شهدا و جانبازانی که همچنان درکنارآسیب‌ها وآسیب زایان ایستاده‌اند، نشانی کسانی را خواهیم داد که جفاکارانه از شهید و جانباز برای خود فرصت‌ها پدید آورده‌اند و کار و کسب‌ها آراسته‌اند و به خواسته‌های این مردم آرزو به دل خیانت کرده‌اند وخندیده‌اند.
روزی درهمین نزدیکی‌ها، بسیجیان ما باورخواهند کرد تعریف بسیج وبسیجی، درخدمت به مردم خلاصه می‌شود ونه نگاهبانی از منافع دیگرانی که حسابهای پنهان دارند و نگاه کاوشگرمردم برای آنان مزاحمت است. روزی که بسیجیان ما خواهند دانست چه کلاه گشادی به سرشان رفته است. روزی که آنان چوب و چماق را دور خواهند انداخت و درکنار مردم خواهند ایستاد و به صف آنان خواهند پیوست.
این‌ها که گفته آمد، ‌ای خدا، رؤیا نیست. آرزوهای ناشدنی نیست. آرمان‌های بدیهی و دم دستی مردمی تحقیرشده وغارت شده است. که به چشم خود درهمین ترکیهٔ مجاور، سالهاست همین‌ها رواج یافته و شوق آفرین می‌بینند وافسوس می‌خورند.‌ای خدا می‌بینی کارما ایرانیان به کجا فروشده؟ که حسرت این روزهای ترکیه ما رابگدازد؟!
نه، روزی خواهد آمد که ما قدرهم را خواهیم دانست وازاشکهای هم برای عاطفه‌های خراش خورده استمداد خواهیم گرفت. روزی که ما قامت برخواهیم افراشت. روزی که شادخواهیم بود و به روی هم وبه روی زندگی غش غش خنده خواهیم زد. روزی که زندگی خواهیم کرد. روزی که خدا را درکنار خود شانه به شانه خواهیم دید. روزی که خندهٔ خدا را خواهیم شنید. روزی که اشک شوق مجال گفتگوازما خواهد ستاند. روزی که زمین به پاهای محکم ما غرور خواهد ورزید. به امید آن روزهای نچندان دور. نگران نباشید: «یه روزخوب میاد…..»
محمد نوری زاد نوزدهم اسفند ماه سال نود

۱۳۹۰ اسفند ۱۸, پنجشنبه

خطاب به اوباما مخالفت ژنرال های امریکا با حمله نظامی به ایران

به دنبال افزایش احتمال مداخله نظامی به ایران برخی از ژنرال های آمریکایی در یک آگهی روزنامه ای پیام " جنگ نکن" را به اوباما دادند.
همزمان با سفر "نتانیاهو" نخست وزیر اسرائیل به امریکا و دیدار با مقامات کاخ سفید و حتی ژنرال های امریکا که همگی بر پایه تشویق حمله نظامی به ایران بود، برخی ژنرال های عالی رتبه آمریکائی با انتشار یک متن ضد جنگ بصورت آگهی در مطبوعات این کشور، خواهان پرهیز اوباما از همراهی با اسرائیل و حمله نظامی به ایران شدند.
در این آگهی که به صورت یک صفحه کامل در واشنگتن پست منتشر شده آمده است:
"جناب پرزیدنت. هر چند ارتش آمریکا از نیرومند ترین قوای جهانی است، اما هر ادعای تهدیدی نیازمند پاسخ نظامی نیست. تا زمانی که حمله به امریکا و یا متحدین امریکا صورت نگیرد ضرورتی به پیشدستی نیست. جنگ باید آخرین گزینه باشد. سربازان جسور ما از شما انتظار دارند تا پیش از هر گونه اقدام نظامی که راهی بسیار سخت می باشد، بدنبال راه حل های سیاسی باشید. جلوگیری از یک ایران مسلح به سلاح هسته ای حق مشروع و خط قرمز شماست، اما بنظر ما راه های حل مسئله بصورت سیاسی هنوز منتفی نیست و حل مسالمت آمیز مشکل کماکان محتمل است.
ما اعتقاد داریم که بر خلاف آنچه که گفته می شود (اشاره به سخنان نتانیاهو) مداخله نظامی نه تنها تضمین کننده امنیت اسرائیل نیست، بلکه خطراتی را نیز برای اسراییل در پی خواهد داشت.
ما، شما را به مقاومت در برابر توصیه حمله به ایران دعوت می کنیم."

شواهد حاکی از آن است که The National Iranian American Council (NIAC)
حامی مالی این آگهی تمام صفحه ای در واشنگتن پست می باشد.

http://www.niacouncil.org/images/content/
pagebuilder/NIAC-Washington-Post-Ad-ful.jpg

پیک نت 17 اسفند

33 سال گریز ناموفق ج. اسلامی از روز جهانی زن


پیشگامان جنبش زنان در ایران
جمعیت نسوان وطنخواه ایران در سال 1301 بنیانگذاری شد. یعنی 90 سال پیش. خانم محترم اسکندری پیشگام تشکیل این جمعیت بود و نشریه ای نیز با همین نام منتشر کرد. کلاس درس برای دختران، بیمارستان برای زنان فقیر و... از فعالیت های این جمعیت بود که در سال 1312 که رضا شاه فضای سیاسی ایران را کاملا بست، این انجمن را نیز غیر قانونی اعلام کرد.

۱۳۹۰ اسفند ۱۶, سه‌شنبه

:: مهدی خزعلی در یک قدمی شهادت. 57 روز اعتصاب غذا


مهدی خزعلی بسیجی سبز و خیبری, بزرگمردی که شرف جنبش سبز نام گرفته است امروز با زخمی در معده و جراحتی در قلب و دستی که هنوز آثار شکستگی دارد و دندانی که پس از آسیب دیدگی اجازه ی مداوا نیافت, با قلبی دردمند از مرگ ارزش ها و با همه و همه ی اینها با عزم و اراده و ایمانی ستودنی پجاه و هفتمین روز اعتصاب غذای خود را پشت سر میگذارد. جرمش عمل به فرموده ی امام رضا(ع) است که خطاب به برادرانشان فرمودند سکوت در برابر ظلم حاکم همراهی و شریک شدن در ظلم اوست. جرمش حق گوییست و به گفته ی خودش جرمش این است که نمیتواند عقلش را ببندد تا نفهمد. جرمش فهمیدن است و جزای این فهمیدن 14 سال حبس و 10 سال تبعید و 90 ضربه ی شلاق و 57 روز اعتصاب غذای در راه مبارزه است… قاضی میگفت یکی از جرم هایش نوشتن …(سه نقطه) در پایان برخی از مطالبش است… برای سلامتی دکتر دعا کنید… به کوری چشم ستمگران

مصادره بهار عربی اخوان المسلمین در 18 شهر لیبی مستقر شد

اخوان المسلمین که تاکنون بیشترین بهره را از "بهار عربی" برده رسما تاسیس "حزب عدالت و توسعه" در لیبی را اعلام کرد. سخنگوی حزب "محمد قایر" گفت:
"حزب عدالت و توسعه اکنون در 18 شهر لیبی دارای تشکیلات می باشد."
قراین حاکی از آن است که روز جمعه دوم مارس هنگام اعلام تاسیس این حزب در طرابلس، 1400 نفر در نشست آن شرکت داشته اند.
دبیر اول حزب "محمد سووان" می باشد که در رژیم قذافی مدیر یک هتل بود و به علت فعالیت های سیاسی به مدت هشت سال زندانی بود و در سال 2006 آزاد شد.
پیک نت 15 اسفند

۱۳۹۰ اسفند ۱۴, یکشنبه

نامه قطع امید نوری زاد از خامنه ای برای نجات اسلام و مملکت چرا آیت الله ها خودسوزی نمی کنند؟

بیست و پنجمین نامه نوری زاد منتشر شد که در آن از جمله نوشته است:

سلام به محضر رهبر گرامی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای
من در این تنگنای فرصتی که همه ما گرفتار آنیم، می‌خواهم دیگرانی از جنس خودتان را و نه شما را مخاطب قرار دهم. درست در اوضاع و احوالی که ما و شما غربال به دست، نمایندگان راستین مردم را پس رانده‌ایم و نمایندگان دلخواه یا نمایندگان بی‌روح و بی‌تپش را برگزیده‌ایم! و درست در شرایطی که حداقل پانزده میلیون مردم معترض تماشاگر این خیمه شب بازی ملی مایند! شما را به خدایی که دوستدار و بنده اویید، این همه انشقاق را بر این مردمِ آرزو به دل مپسندید. شما را به خدایی که همه اطوار ما در معرض و منظر اوست، یک نگاه نگران به این تنگنای ملی بیاندازید. شما در دو قدمی نیکبختی، به بخش وسیعی از مردم ایران پشت کرده‌اید. شما در جوار خود خدا به حقوق حداقل پانزده میلیون صاحب رأی بی‌اعتنا مانده‌اید. این جفاکاری، خدای می‌داند که به فرداهای مطلوبی که مدعی آنید منجر نخواهد شد. سخن از حق است. حق‌های پایمال مردمی که اراده حقوق خود را به امانت به شخص شما سپرده‌اند.
شما در جایگاه خود جلوس فرمایید و به غوغای من گوش دل بسپرید. باور بفرمایید من در حیرتم که چرا آیت‌الله‌های ایران عمامه از سر نمی‌گیرند و پای برهنه فریاد وا اسلاما سر نمی‌دهند و پیش چشم مردم دنیا خود را به آتش نمی‌کشند؟ آیت‌الله‌های ایران به کدامین معجزه دل بسته‌اند تا مگر آن معجزه از آسمان خدا به زیر آید و غبار غلیظی را که در این ملک بر سر اسلام و قرآن و خدا و پیغمبر و معارف دینی نشسته، پاکسازی کند؟
متأسفانه می‌دانم که آیت‌الله‌های ایران به آبروی خود بهای بیشتری قائلند تا آبروی اسلام. چرا که اگر به این مهم باور داشتند، یک تغییری در رفت و آمد معمول خود پدید می‌آوردند. این روزها آیا آبرویی برای مسلمانی ما مانده است؟ به جرأت می‌توان گفت: نه! ما با چنان کیاستی، و با اتخاذ آنچنان رویه‌های منحصر به فردی، و با گسیل عربده‌های کفن‌پوش به در خانه مراجع و عالمان به ظاهر کج‌رفتار، به جرأت و شهامت و زبان و قلم و فتاوای آنان قفل بسته‌ایم و راه هرگونه تحرک معترضانه را برآنان بسته‌ایم که مگر خودسوزی آنان به کار آید و کاری بکند.
ما به اسم اسلام در این سال‌های پس از انقلاب آدم کشته‌ایم و اموال مردمان خود را غارت کرده‌ایم و زندان‌های خود را از مردم معترض پُر کرده‌ایم و به اسم اسلام بر جهل مردمان خیمه افراشته‌ایم و به اسم اسلام بر سر اسلام و مردم و تاریخ خاک افشانده‌ایم. آیت‌الله‌های ما به کدام افق خیره مانده‌اند تا مگر فرصتی پدید آید و این غبار نفرت و انزجار از اسلام روفته گردد؟ من اما یک توفان سراغ دارم که می‌تواند این نجاسات را از سر و روی اسلام بروبد و چهره آلوده‌اش را خواستنی کند. و آن: خودسوزی آیت‌الله‌های ایران است.
من با اطمینان می‌گویم که خودسوزی آیت‌الله‌های ما کم‌ترین هزینه‌ای است که می‌شود برای خلاصی از بختکی که به اسم اسلام بر گلوی اسلام و مردم مسلمان تیغ می‌کشد، متقبل شد.
مباد آیت‌الله‌های ما و طرفداران آنان، سخن مرا به طنز و مطایبه تفسیر کنند و از ذات این پیشنهادِ بدیع، توهین و اسائه ادب مستفاد آرند؟ نخیر، اگر آیت‌الله‌های ما تن به آتش اختیاری این دنیا نسپارند، آتش آن دنیا چشم به راهشان است. آیت‌الله‌های ما بر قتل و غارت و آسیب مردم خویش سکوت کرده‌اند و با همین سکوت یا با اعتراض‌های نیم‌بند و بی‌ضرر خود، دست حاکمیت را و دست عمله‌های آنان را در رواج کاری‌ترین زخم‌ها بر پیکر دین و دنیای مردم وا گشوده‌اند. آیت‌الله‌های ما اگر خود را به آتش نکشند، باید جنازه اسلام را به دوش بکشند. و باید هر روز با تماشای مردمی که پرچم نفرت از اسلام برمی‌افرازند، هزار بار بمیرند و زنده شوند.
من به این مهم باور دارم که تنها چیزی که می‌تواند جلوی اسلحه برادران قاچاقچی را بگیرد و در میان آنان موجی از تردید و شکاف ایجاد کند، همین خودسوزی آیت‌الله‌های ایران است.


احساس و باورم بر این است که برای بیدار کردن خفتگانی که در حاکمیت همه‌کاره‌اند، باید آتش افروخت. با هیزم تن خود. بله، من به زودی خود را به آتش خواهم کشید. تا شاید آتشی که عن‌قریب از دلارهای نفتی و اسلحه‌ها و فربگی جماعتی از پاسداران ما زبانه می‌کشد، فرو کشد.

رهبر گرامی
نگارش نامه‌های پیوسته من به جناب شما پایان یافت. تا مگر به ضرورتی – و اگر مرا عمری بود – باز با شما سخن بگویم. تمنای من از شما این است که مبادا خیرخواهی‌های مرا به دشمنی تفسیر فرمایید. من چشم به نیک‌فرجامی چشم [شما] دارم. من برای مردم ایران فرداهایی سرشار از نیکبختی آرزومندم. پس جوهره کلام مرا جز به خیرخواهی بر نیاورید. نمی‌دانم در همین نزدیکی‌ها خواب جناب حجت‌الاسلام والمسلمین طائب برای من و خانواده‌ام چگونه تعبیر خواهد شد. اما چرا به وی نگویم: آن کسانی از شما خوف می‌ورزند که به جان خود بهایی بدهند. این جان من. از ابزارها و زندان‌های مخوف شما چه برمی‌آید آنجا که من اراده مرگ خود را خود به دست گرفته‌ام؟
من اما به نوشتن‌های خود ادامه می‌دهم. رو به مردم. رو به نمایندگان نمایشی مجلس. رو به قاضی القضاتی که تجربه یک بازپرسی ساده در پرونده او نیست. رو به جوانان. رو به سپاهیان و بسیجیان. رو به همه آنانی که مظلومند و چشم به راه یک عنایت مختصر سر به آسمان دارند. رو به فردا. فردایی که برای درخشش ما پای می‌کوبد. رو به بشار اسدی که رفتنی است. رو به خیزشی که به سمت ما خیز برداشته است.

والسلام
یازدهم اسفندماه سال نود
با احترام و ادب: محمد نوری‌زاد
پیک نت 13 اسفند

۱۳۹۰ اسفند ۱۱, پنجشنبه

وزیر دفاع ج. اسلامی بهانه را میدهد امریکائی ها در لباس سپاه بهانه حمله را می آفرینند

معروفترین خبرنگار تحقیقی جهان "سیمور هرش" به طرح های روی میزی که اسناد آن را دیده اشاره کرده است. این طرح ها عبارتند از صحنه سازی برای آغاز جنگ. همین طرح ها بهانه آغاز جنگ ویتنام در خلیج تونکین شد. سالها پس از پایان جنگ ویتنام وزیر دفاع وقت امریکا "مکنامارا" به دروغ بودن آن بهانه سازی اقرار کرد.
آدمیرال فالون و رئیس ستاد مشترک ارتش امریکا ژنرال "مالون" در برابر یکی از همین طرح ها که بهانه آغاز حمله به ایران بود ایستادند و مانع اقدام "دیک چینی" معاون بوش و همه کاره کاخ سفید در دوران ریاست جمهوری او شدند.
آنچه سبب نوشتن این مطالب شد، اظهارات روز گذشته وزیر دفاع جمهوری اسلامی است که امریکا را تهدید به عملیاتی کرد که بیشتر "بلوف نظامی" است تا واقعیت و توان نظامی، اما می تواند بهانه را به امریکا برای اجرای یکی از همین طرح ها بدهد.
هنرپیشه معروف و مترقی سینمای امریکا "اد ازنر" میگوید: چند فرمانده واحدهای کماندوی خوک های دریایی به وی گفته اند که بر خلاف میل آنها، نقشه ملبس کردنشان به لباس سپاه پاسداران و حمله با قایق های باصطلاح پاسداران به کشتی های امریکائی در خلیج فارس برنامه ریزی نهایی شده و هر لحظه امکان اجرای ان ممکن است.
تمام این نقشه ها برای دست یابی و کنترل کامل نفت ایران و سپس صف آرائی در برابر چین و روسیه است. اقتصاد بیمار و جنگی غرب نیازمند یک جنگ جدید نفت خیز است. اینها مقدمه اشغال خوزستان و تنگه هرمز و سپس موزائیکی کردن ایران مانند بالکان است. نیروهای مترقی و ملی ایران نیز باید بدانند جنگ راه حل رهائی از چنگال حکومت کنونی نیست. مردم را فرا بخوانید که گریبان حکومت را برای صلح خواهی، حمایت از رهبران جنبش سبز و خاتمه بخشیدن به جنگ طلبی حکومت بگیرند. حکومت سعی می کند گریبان مردم را گرفته و با ترساندن آنها از حمله و جنگ و کشاندشان به پای صندوق های رای گریبان خود را در این انتخابات از چنگال بحران مشروعیت رها کند، مردم باید گریبان حکومت را بگیرند و ختم سیاست جنگی را برای برون رفت از بحران بخواهند. رای مردم در اختیار مردم است. آن را به شرطی به صندوق می اندازند که حکومت سیاست نظامی و جنگ و سرکوب داخلی را خاتمه بخشیده و انتخاباتی واقعی برگزار کند.
اینجا را ملاحظه کنید.
پیک نت 10 اسفند